کسب و کار

چرا فاندر های بزرگ، پس از موفقیت، استارت آپ خود را ترک می‌کنند؟

این مقاله بر گرفته از نوشته Daniel Kang، فاندر شتاب دهنده YC و سرمایه گذار سابق سافت بانک در مدیوم است.

اگر فقط بتوانید از مردن اجتناب کنید، ثروتمند می شوید.شاید یک شوخی به نظر برسد ولی این یک توصیف خوب از اتفاقاتی است که در یک استارت آپ معمولی رخ می دهد.

پاول گراهام

این نقل قول از پاول گراهام، از دوران مشکلاتم به عنوان یک موسس سه ساله که توسط y – combinatory حمایت میشد با من مانده است.

برای یک کسب و کار که توسط کوچک در ایالات متحده،با زنده ماندن در طول یکسال،25 درصد رقبا را شکست می دهید. تا سال چهارم شما نصف را شکست داده اید.

برای استارت آپ های سرمایه گذاری شده، اعداد حتی بهتر هم به نظر می رسند.

اگر به اندازه کافی دوام بیاورید که به سری C برسید،90 درصد از رقبای خود را شکست می دهید. به طور مستقیم اگر زمانی که شروع کردید شانس شما برای تبدیل شدن به یک تکشاخ 1 درصد بود، با زنده ماندن به حدی که به سری C برسید، این احتمال را 10 برابر می کنید.

حالا، طرح قضیه “فقط نمیر” به عنوان راه حلی برای “من دارم میمیرم” در صنعتی که 95 درصد استارت آپ ها در آن شکست می خورند، احمقانه به نظر می رسد. اما با نگاهی دقیق تر، هنگامی که بررسی می کنید چرا اکثر استارت آپ ها در مراحل اولیه می میرند، ارزش دارد.

براساس نظر سنجی های CB insight، بنیانگذاران کمبود پول و رقابت را به عنوان دلایل اصلی طبقه بندی می کنند. وقتی که با بنیانگذاران صحبت می کنید، به ندرت اینطور است. به نظر می رسد پاول در این مورد با من موافق است:

” هنگامی که استارت آپ ها می میرند، علت رسمی مرگ، همیشه یا تمام شدن پول یا وثیقه یک بنیانگذار مهم است. اغلب هم این دو به طور همزمان رخ می دهند. اما من فکر میکنم دلیل اصلی این است که آن ها تضعیف روحیه شده اند.”

من شخصاً تجربه جستجوی راهی برای تناسب محصول با بازار کار و صحبت با همتایان خود را داشته‌ام، مشاهده کرده‌ام که از هم پاشیدگی و تضعیف روحیه بنیان‌گذاران عامل اصلی مرگ برای اکثر شرکت‌های در مراحل اولیه و قبل از تولید بازار است.

به گفته بن هوییتز در کتاب چیز های سخت درباره چیز های سخت، هر بنیان گذار از “تقلا” می گذرد.

در اینجا چند مورد است که به شدت مورد توجه قرار گرفت:

  1. تقلا در زمانی که شما معتقد هستید نباید مدیر عامل شرکت خود باشید.
  2. تقلا در زمانی که مردم می پرسند چرا دست از کار نمی کشید و شما جواب آن را نمی دانید.
  3. تقلا در زمانی که شک به خود تبدیل به نفرت از خود می شود.
  4. تقلا زمانی که برایتان سوال می شود چرا از ابتدا شرکتی تاسیس کرده اید.
  5. تقلا زمانی که همه فکر میکنند تو یک احمق هستی ولی کسی تو را اخراج نمی کند.

فراتر از این شواهد درباره بنیان‌گذاران، تحقیقات هاروارد بیزینس ریویو نشان داد که بنیان‌گذاران 30 درصد بیشتر از سایرین احتمال ابتلا به افسردگی – تنها یکی از انواع اختلالات روانی- را دارند. دلایل بی پایانی وجود دارد که چرا بنیانگذاران با ” تقلا ” مواجه می شوند.

برای این قطعه، الگوهایی را که دیده‌ام به اشتراک می‌گذارم، به‌ویژه در  بنیان‌گذارانی که سابقه حضور در 1% برتر را دارند شامل  ورزش‌های الکترونیکی، پوکر، حقوق، مشاوره، مالی، فناوری، ورزش، موسیقی و هر زمینه دیگری که من از  قلم انداخته ام  که منجر به تضعیف روحیه می شود.

1.کنترل محدود، مسئولیت صد در صد

بسیاری از ما که از زمینه های رقابتی بالا آمده ایم، به داشتن کنترل عادت کرده ایم. ما اهداف، فرآیندها و اجرای آنها را تعیین می کنیم. ما متغیرها را کنترل می کنیم و بیشتر چیزها در حاشیه خطای برنامه ریزی شده ما قرار می گیرند.

در یک استارت‌آپ، بیشتر چیزها به دلخواه شما پیش نمی‌رود. حتی افرادی که همه چیز را پیش بینی کرده اند، حتی در 50 درصد مواقع، از اینکه درست می‌گویند خوشحال خواهند شد.

زمانی که در سافت بانک سرمایه گذار بودم و روی فناوری مالی متمرکز بودم، فکر می کردم یکی دو چیز در مورد راه اندازی یک شرکت فناوری مالی می دانم. اما من سقوط ارزش‌گذاری فناوری، افزایش نرخ بهره در سال 2022 و فعالیت بانک دیجیتال در سال 2023 را پیش‌بینی نکردم که باعث شکست من شد. اینها اتفاقاتی خارج از کنترل من بودند.

تمایل به کنترل به روش های مختلف ظاهر می شود. بعضی ها میخوان همه بیایند تو دفتر دیگران ممکن است بر یک فرآیند طراحی خاص اصرار داشته باشند. اما یکی از مشترکات کنترل که من پیدا کردم زمان است. شهود ما این است که به نتایج در طول زمان فکر کنیم ، به شکل طعنه آمیز ، تنها چیزی که ما نمی توانیم کنترل کنیم.

  • ما باید تا سه ماهه دوم امسال به 1000 کاربر برسیم
  • ما باید سری A را در 2 ماه آینده به پایان برسانیم.
  • میخواهم در عرض دو سال پس از شروع به ارزش 50 میلیون دلار برسم.

این نیست که شرکت ها به آنجا  یا به ارتباط بین محصول و بازار کار نمی رسند. این است که بیشتر از حد انتظار طول می کشد.

دلیل 1 درصد برتر با این قانون مشکل دارند این است که، در واقع، ما استثناء برای آن بوده ایم و انتظار داریم که این استثناء ادامه داشته باشد.

ما فکر می کنیم می توانیم به ارزش مورد  نظررا سریعتر از بقیه برسیم. اما وقتی به میانگین بنیان‌گذاران تبدیل می‌شویم، و برای یافتن ارتباط بین محصول و بازار کارزمان می‌گذاریم، افسردگی بنیان‌گذار بدتر می‌شود و در نهایت، تضعیف روحیه رخ می‌دهد. من با این کار خیلی مشکل داشتم.

یک نکته از تجربه شخصی ام:

بدون فوت وقت هر چیزی را که از معیارهای اصلی شرکت دور می کند کنار بگذارید. برای معیارهای تشخیص یا بیهودگی مانند ارزش گذاری،بهینه سازی نکنید. بیش از حد روی یک فرآیند خوب تکرار تمرکز کنید تا زمانی که شانس راه خود را به شما پیدا کند.

2.نتایج همه چیز هستند.

من به یاد چند جمله دلگرم کننده از ساندرا پیچای،مدیر عامل شرکت آلفابت، می افتم.

“شما باید نوآوری را تشویق کنید. با رشد شما، شرکت‌ها در تصمیم‌گیری محافظه‌کارانه‌تر می‌شوند… با شکست و تلاش‌های همراه با پاداش موافق باشید، نه نتایج.”

متأسفانه، ما دیگر در Google یا McKinsey یا Goldman Sachs نیستیم. هیچ A برای تلاش در این بازی وجود ندارد.

  • مهم نیست که 500 جلسه سرمایه گذار داشته باشید و هر اونس سرمایه اجتماعی را مصرف کرده باشید. اگر نتوانید رشد کنید، شرکت شما خواهد مرد.
  • مهم نیست که 1000 مصاحبه با مشتری داشته باشید و تا ساعت 3 صبح بیدار بمانید تا تحلیل کنید. اگر کاربران چیزی را که شما ساخته اید نخرند، شرکت شما خواهد مرد.
  • مهم نیست که برای یازدهمین ماه راه اندازی خود با هوشمندانه ترین روش ها برای وایرال شدن،برنامه ریزی دقیقی کرده باشید. اگر مشتریان نیایند، شرکت شما خواهد مرد.

نکته را فهمیدین. اگر درست انجامش ندهيد ، به شدت به بانک ها زنگ ميزنيد فقط براي اينکه ايستاده باشيد ، اعضاي تيم خود که واقعا به آن ها اهميت ميدهید را اخراج می کنید ، و شرکتتون را می بندید. هيچکس به شما رحم نخواهد کرد که سخت کار ميکنيد وقتي که زندگي خودشان در خط است.

بن این را به خوبی در کتاب خود، چیزهای سخت درباره چیزهای سخت، بیان می کند.

“زیرا در نهایت، هیچ کس اهمیت نمی دهد. فقط شرکت خود را اداره کنید.”

شما زیرساخت ها را از دست می دهید.

چرا به ویژه برای کسانی که در 1٪ برتر رشته خود هستند سخت تر است؟ از آنجایی که احتمال دارد، شما سیستم ها و زیرساخت هایی داشته اید که ساخته اید یا حداقل برای رسیدن به آن سطح از عملکرد هایی استفاده کرده اید.

زمانی که من یک مشاور بودم، هزاران دلار برای تحقیق و مصاحبه‌های تخصصی خرج می‌کردیم تا تنها در چند ساعت به جواب برسیم. چندین شبکه ایمنی هم داشتیم. در پوشه ها، ما سلب مسئولیت، پاورقی ها و ضمیمه هایی برای نمایش کارمان داشتیم. ما همچنین نشان های درخشانی از مدارس، عناوین و مشاغل خود داشتیم که بر اعتبار ما افزوده بود.

در سافت بانک، ما یک بخش تحقیقاتی کامل و یک تیم عملیاتی داشتیم که به من اجازه داد تا تعداد زیادی گردش کار را پردازش کنم. همچنین می‌توانستیم با برخی از برجسته ترین متخصصان مصاحبه کنیم.

در سرزمین استارتاپ، شما بال های خود را از دست می دهید.

شما نمی توانید هزاران دلار برای مشاوره با متخصص خرج کنید. هیچ سیستمی برای نفوذ قدرت وجود ندارد. چیزی به نام هفته برایتان وجود ندارد و هیچ کس به اعتبار شما اهمیت نمی دهد.

سیستم‌ها، زیرساخت‌ها و فرآیندهایی که برای تأثیرگذاری و پنهان شدن در پشت آن استفاده می‌کردیم، دیگر اینجا نیستند.

شما می توانید بهترین تجزیه و تحلیل را در جهان انجام دهید و بر اساس احتمالات، بهترین کار را انجام دهید، اما اگر جواب نداد، به نقطه اول بازگشته اید و دوباره تلاش می کنید. حتی ممکن است تقصیر شما نباشد. مثل بازی کردن بازی‌های تئوری بهینه است. شما هنوز هم احتمالات را بازی می کنید.

سخت به نظر می رسد؟ خوب، همانطور که بن موافق است: “اگر دوست ندارید بین وحشتناک و فاجعه آمیز یکی را انتخاب کنید، مدیر عامل نشوید.”

یک نکته از تجربه شخصی ام:

از  این اراجیف عبور کنید و موفقیت های گذشته را فراموش کنید. شروع به جمع کردن بردها کنید و شتاب ایجاد کنید – اینرسی رو به بالا.

3. وضعیت واقعی و غیر واقعی مالی

“مقایسه،دزد شادی است” یک ضرب المثل پذیرفته شده است.

اما خیلی سخت است که وقتی واقعیت‌های مالی شخصی هر روز به صورت شما ضربه می‌زند و می‌بینید همتایان سابق و فعلی‌تان آن را در هم می‌کوبند، خود را با آن ها مقایسه نکنید.

مشکل اصلی، پول است.

اخیراً، چند گفتگو با بنیان‌گذارانی داشتم که پس از بیش از 5 سال کار روی استارت‌آپ‌هایشان، به کار خود ادامه دادند. آنها 10 تا 14 ساعت در روز با حداقل دستمزد کار می کردند، وبا واقعیت رو به رو شدند. آن‌ها نمی‌توانستند کارهایی مانند تأمین مخارج خود یا عزیزانشان را با زندگی کردن با ارزان ترین غذا ها انجام دهند.

هزینه فرصت گران است.

اگر در 1% برتر رشته خود عمل کنید، هزینه  ای که برای این فرصت می پردازید، زمان است. شما یک پروکسی بسیار دقیق برای خلاف واقعیت خود از همتایانتان که در آن بازی باقی مانده اند دارید. برای بسیاری از ما که از مشاوره، امور مالی و فناوری بزرگ می آییم، آنها به مدیران، شرکای جوان و L7 تبدیل می شوند. بسیاری از آنها دستمزد 7 رقمی را دریافت می کنند و به ثروت خود ادامه می دهند.

شما احساس می کنید تنها هستید.

در همین حال، حتی برخی از همتایان بنیانگذار شما، دور بزرگی را جمع آوری کرده اند،به تناسب محصولشان با بازار رسیده اند یا به رشد هفتگی 10 درصد رسیده اند. به نظر می رسد آن ها  همه چیز را متوجه می شوند و به رویا شما از زندگی معنادار زمانی که موفقیت خود را رها نموده و شرکت خود را راه اندازی کرید دست یافته اند و آن را زندگی می کنند.

به هر حال، اینها چیزهای مرتبط با شغل هستند. در مورد تمام زمانی که می توانید با خانواده خود بگذرانید چطور؟ یا یافتن شریک زندگی مناسب و قول زندگی مشترک؟ یا خرید اولین خانه برای تشکیل خانواده؟

مشاهده کرده‌ام که همه اینها در کنار هم می‌تواند منجر به کار بیش از حد و گوشه‌نشینی شود و در نهایت منجر به تنهایی شود. هیچ کس متوجه نمی شود که شما در چه حالی هستید. و این اشکالی ندارد.

یک نکته از تجربه شخصی ام:

ارزش خود را از استارتاپ خود جدا کنید، حتی اگر همه شما را بر اساس نتیجه قضاوت کنند. شما چیزی فراتر از حرفه و استارتاپ خود هستید. با از دست دادن تمرکز بر روی مهم ترین چیزها، خودتان را خراب نکنید. اگر نمی دانید آن چیست، پس پیدایش کنید.

آیا هرگز قابل قبول است که بنیانگذاران استارت آپ خود را ترک کنند؟

آیا قرار است بنیانگذاران تا زمانی که به  موفقیت برسند در مبارزه و بدبختی باشند؟ آیا چیزی کمتر از آن یک شکست یا ضعف است؟ یا حتی بدتر از آن، بزدلی؟ به هر حال، بهترین بنیان‌گذاران این گونه هستند که “من هرگز تسلیم نشدم حتی در بدترین زمان”.

این سؤالات چند ماه پیش در ذهن من برجسته بود، زیرا من به عنوان بنیانگذار دوران شک و تردید خود را پشت سر گذاشتم. ما هنوز دنبال تناسب محصولمان با بازار بودیم. برخی از سرمایه گذاران بی تاب شده بودند. دهه بیستم به پایان می رسید. دوستانم در حال ازدواج بودند. دلایل زیادی برای این احساس وجود دارد.

برای برآورده کردن انتظارات تیم، مشتریان، سرمایه گذاران و خودم، فشار زیادی وجود داشت. همچنین  میترسیدم علنا به شکست اعتراف کنم و برخی ناگزیر مرا به عنوان یک ترک کننده قضاوت می‌کردند: کاپیتانی که کشتی در حال غرق شدن را ترک کرد.

آیا هرگز تسلیم نشدن تنها راه موجود است برای اینکه یک بنیان گذار محترم باشید؟

بنیانگذاران باید از بدترین سناریو اجتناب کنند

یادم می آید که با یک سرمایه گذار ماهر که میلیاردها دلار جمع آوری کرد و شخصاً در شرکت من سرمایه گذاری کرد، در مارینا دل ری قدم زدم.

تنها یکسال از شروع استارت آپ من می گذشت و من در حال شکست آن بودم. اما او در آن پیاده روی به من توصیه گیج کننده ای کرد. در اینجا یک نسخه بازنویسی شده است:

“دنیل، تو داری کار خوبی می کنی. تو پتانسیل ایجاد یک شرکت موفق را داری، من این را باور دارم و به همین دلیل سرمایه گذاری کردم. اما می‌خواهم بدانی اگر احساس می‌کنی همه راه های ممکن را امتحان کرده ای و مسیری رو به جلو نمی‌بینی، اشکالی ندارد که کناره گیری کنی.

من این را نمی گویم زیرا فکر می کنم تو شکست خواهی خورد. این را به این دلیل می‌گویم که بنیان‌گذارانی را دیده‌ام که سال‌ها به دام افتاده‌اند و می‌مانند ،آنهابیچاره شده بودند. بسیاری از آن بنیانگذاران مدت زیادی طول کشید تا بهبود یابند. اما زمانی که آنها شرکت دیگری راه اندازی کردند، من دوباره روی آنها سرمایه گذاری کردم.

وقتی همه چیز رو به راه بود، کمی به توصیه او فکر کردم. اما هر مؤسسی که روزهای سختی را پشت سر گذاشته باشد، مهربانی را در این توصیه تشخیص خواهد داد.

جهت شفاف سازی می گویم، من از بنیانگذارانی حمایت نمی کنم که وقتی کار سخت می شود، کار را ترک کنند. اگر نمی توانید سختی ها را تحمل کنید، نباید یک بنیانگذار باشید.

با این حال من به بنیان گذاران پیشنهاد می کنم که اگر قصد ترک کردن کار را دارند به یک ساختار فکر کنند تا از بدترین سناریو جلوگیری شود:مواجهه با عواقب آن بدون داشتن نمایندگی.

بسیاری از بنیانگذاران ضعیف می توانند در نهایت روی استارتاپ خود کار کنند و بدون نمایندگی واقعی بدبخت شوند. نکته غیر شهودی در مورد فهمیدن اینکه آیا باید شرکت خود را تعطیل کنید این است که این مسیر کمترین مقاومت نیست. «ساده ترین» کاری که می توان برای یک شرکت در حال مبارزه انجام داد، قرار گرفتن در حالت زامبی است – نه در حال رشد و نه واقعاً مرده.

این آسان است زیرا نیازی به تصمیم گیری فعال ندارد.

به عنوان یک بنیانگذار، شما فرمانده هستید. حتی اگر برج کنترل – سرمایه‌گذاران، مشتریان، تیم و منیت – خلاف این را به آنها بگوید،شما تصمیم آخر را می گیرید. نکته مهم این است که تصمیمی فعال بگیرید یا استارتاپ خود را ادامه دهید یا کنار بگذارید. و برای روشن شدن، این لزوماً یک بازی تک تیر نیست. فقط به این دلیل که برای ارتقای مهارت‌ها، شبکه و هر چیز دیگری یک قدم به عقب بر می‌دارید، به این معنی نیست که برای همیشه این کار را ترک می‌کنید. شما باید تصمیم بگیرید.

چهارچوب هایی برای ترک کردن کار

استراتژی ترک به ندرت در مورد آن صحبت شده است، که برای بنیانگذاران سخت است که این تصمیمات را بگیرند. YC مجموعه ای رسمی از سوالاتی را ارائه می دهد که بنیانگذاران باید برای رسیدن به آن تصمیم از خود بپرسند:

  • آیا ایده ای برای رشد استارتاپ خود دارید؟
  • آیا می توانید آن رشد را به طور سودآور هدایت کنید؟
  • آیا می خواهید روی استارتاپی کار کنید که حاصل آن رشد است؟
  • آیا می خواهید با هم بنیانگذاران خود روی استارتاپی کار کنید که نتیجه آن رشد است؟

یکی از چیزهای غیر منطقی که پس از صحبت با بنیانگذاران موفق (که معیارهای واقعی را بدست آورده اند و شرکت های واقعی ساخته اند) آموختم این است:

آنها از این سوال که “آیا باید کناره گیری کنم؟” ابایی ندارند.

تقریباً همه آنها نسخه ای از چارچوب ترک را داشتند. اگر شرایط خاصی رعایت می شد، آنها کار را ترک می کردند.

  • “اگر 1 تا 2 روز در هفته نسبت به خودم احساس وحشت دارم، اشکالی ندارد. قرار است استارت‌آپ‌ها سخت باشند. اما اگر برای 4 تا 5 روز در هفته برای چند هفته متوالی احساس وحشتناکی داشته باشم، این نشانه ای است که باید از آنجا دور شوم.”
  • “اگر یاد نمی‌گیرم یا جای بهتری برای یادگیری پیدا می‌کنم، استارت‌آپ خود را ترک می‌کنم و می‌روم آن کار را انجام دهم.”
  • “من این شرکت را برای یک چشم انداز خاص بر اساس ارزش هایم راه اندازی کردم. اگر شرکت من را مجبور کند که این ارزش‌ها را به خطر بیاندازم، آنگاه ترک خواهم کرد. زیرا تمام هدف از شروع این کار  با شکست مواجه شده است.”
  • “اگر من و شریک زندگیم تصمیم به تشکیل خانواده بگیریم و آنقدر رشد نکرده باشیم که بتوانم حقوق واقعی داشته باشم، خانواده ام را در اولویت قرار می دهم و شغلی پیدا می کنم.”

آنها همچنین یک بار این سؤال را از خود نپرسیدند، اما دائماً به این سؤال که “آیا باید کار را ترک کنم؟” در مسیر رشد استارت آپ خود رسیده اند.

من فرض می‌کنم که بنیان‌گذارانی که فعالانه پاسخ به این سؤال را دنبال می‌کنند، به دلیل صحت و اعتقاد، به خوبی عمل می‌کنند. توجه داشته باشید که هیچ کس به این موضوع اشاره نکرده است: “خوب چون می ترسم شبیه یک احمق به نظر برسم” یا “چون سرمایه گذاران من ناامید می شوند”.

در چند ماه گذشته، من همین سؤالات را از خودم پرسیدم و این راه حل را برای خودم ابداع کردم:

  • وقتی من برای خودم ارزش قائل باشم و صادقانه از طریق احساسات و ارزش‌هایم کار کنم، در تصمیم خود مطمئن هستم.
  • من احساسات، ارزش ها و انگیزه هایم را از خودم پنهان نکردم. من آن را پذیرفتم، حتی اگر کامل یا با فضیلت نباشد. سپس بر اساس آن تصمیم گرفتم.
  • بنابراین حتی اگر دیگران به من شک کنند، من یک نفر را دارم که کاملا به من اعتماد دارد، خودم.

فعلاً استعفا نمی دهم

شرکت من ده‌ها میلیون دلار تولید نمی‌کند و دنیا را آنطور که دو سال پیش در زمان راه‌اندازی شرکت تصور می‌کردم تغییر نمی‌دهد یا حداقل هنوز. با وجود آن، من خوش شانس بودم که یک هم بنیانگذار شگفت انگیز دارم که از من در فراز و نشیب ها حمایت کرد و سرمایه گذارانی که از هر دوی ما حمایت کردند. بدون آنها، من حتی این انتخاب را نداشتم.

در حال حاضر، من زنده ماندن و به حداکثر رساندن شانس خود را انتخاب می کنم. اما فکر نمی‌کنم که این من را قوی‌تر از بنیان‌گذاری‌کننده‌ای کند که کنار می‌رود.

شاید تصمیم درستی گرفته ام. یا شاید هم نه. اما من این تصمیم را گرفتم.

شما هم باید تصمیم بگیرید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا